جدول جو
جدول جو

معنی چوگان کردن - جستجوی لغت در جدول جو

چوگان کردن(تَ)
چوگان ساختن. ساختن چوگان. تراشیدن و پرداختن چوگان. ترتیب دادن چوگان:
خمیده بیدش از سودای خورشید
بلی رسم است چوگان کردن از بید.
نظامی.
، دوتا کردن. کوژ و منحنی کردن. خمیده کردن. چنگ کردن:
قدم کرد چوگان و در خم اوی
ز میدان عمرم بسر برد گوی.
اسدی.
- از قامت کسی چوگان کردن، گوژ و منحنی ساختن قامت کسی. دوتا کردن بالای آختۀ کسی. چنگ کردن قد کسی:
ای جوان سروقد گوئی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
به گرو سپردن چیزی یا کسی را:
همان نیز با باژ فرمان کنیم
زخویشان فراوان گروگان کنیم.
فردوسی.
از من خسیس تر که بود در جهان
گر تن به نان چو گربه گروگان کنم.
ناصرخسرو.
تو آن جوادی شاها که آز گیتی را
سخاوت تو به دست فنا گروگان کرد.
مسعودسعد.
- دل را گروگان کردن، دل دادن. توجه کامل کردن:
سخن هرچه گویدش فرمان کند
بفرمان او دل گروگان کند.
فردوسی.
به نیکی گرائیم و پیمان کنیم
به داد و دهش دل گروگان کنیم.
فردوسی.
- زبان را گروگان کردن، سوگند خوردن:
یکی با شما باز پیمان کنم
زبان را به یزدان گروگان کنم.
فردوسی.
- زبان خود را به گرو گذاشتن:
بخواهم من او را و پیمان کنم
زبان را به نزدت گروگان کنم.
فردوسی.
- سر گروگان کردن، سر خود را به گرو گذاشتن:
بدو گفت بهرام پیمان کنم
بدین رنجها سر گروگان کنم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ بَسْ سُتَ دَ)
گردش کردن. چرخیدن. گردیدن. دور زدن. چرخ زدن. گرد گردیدن:
چودید گردون دوران شاه در میدان
همی نیارد آن روز هیچ دوران کرد.
مسعودسعد.
تو آن شهی که فلک تا ترا همی بیند
نگردد و نکند بی مراد تو دوران.
امیرمعزی (از آنندراج).
به گرد نقطۀ عالم سپهر دایره وار
ندیده شبه تو چندانکه می کند دوران.
سعدی.
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که بس دوران کند گردون و بس لیل و نهار آرد.
حافظ.
دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد
وندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود.
حافظ.
- گرد کسی دوران کردن، گرد او گشتن. بلاگردان او شدن. خود را فدای او ساختن:
گیتیت گربه ای است که بچه خورد
من گرد او ز بهر چه دوران کنم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ دَ)
گول زدن. فریفتن. چاپلوسی کردن. بدروغ و ریا سخنی گفتن یا کسی را ستودن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ضرب و زخم دیدن از چوگان. چوب خوردن:
هرآینه که نشان گیرد از جراحت گوی
چوبی محابا هر سو همی خوردچوگان.
فرخی.
وگر گوید ربایم زآن زنخ گوی
بگو چوگان خوری زآن زلف بر روی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
شبانی کردن. محافظت و محارست گله نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به چوپانی کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آونگان کردن
تصویر آونگان کردن
آویختن آونگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان کردن
تصویر روان کردن
گسیل داشتن، روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولان کردن
تصویر جولان کردن
دور گردیدن گرد بر آمدن گردیدن، تاخت کردن تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوفان کردن
تصویر طوفان کردن
کار بزرگ انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بعنوان گرو سپردن چیزی یا کسی را: همان نیز با باژ فرمان کنیم زخویشان فراوان گروگان کنیم. یا دل را گروگان کردن، توجه کامل کردن، یا زبان را گروگان کردن، سوگند خوردن قسم خوردن، یا سر (خود) را گروگان کردن، سر خود را بگرو گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوسان کردن
تصویر نوسان کردن
شکرویدن نویدن نویدن
فرهنگ لغت هوشیار
طوفان به پا کردن، غوغا کردن، قیامت کردن، شاهکار کردن، کاری خارق العاده انجام دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
لتندلع
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
Erupt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
entrer en éruption
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
извергаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
kulipuka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
پھٹنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
বিস্ফোরিত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
ปะทุ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
噴火する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
ausbrechen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
להתפרץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
분출하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
entrar em erupção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
फूटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
uitbarsten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
eruttare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
erupcionar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
вивергатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فوران کردن
تصویر فوران کردن
wybuchać
دیکشنری فارسی به لهستانی